بهاربهار، تا این لحظه: 2 سال و 9 ماه و 18 روز سن داره

خاطرات کودکی بهار

دخترم معجزه خدا به من و باباش بود. برای دخترم مینویسم تا بعدها یادگاری بماند برایش😍😍

چهارماهگی و واکسن

بعد سفر کیش رفتیم واکسن چهارماهگیتو بزنیم .بابات اگه میتونست نمیزاشت برات بزنن .رفتیم بهداشت که برای بابا کاریش اومد رفت تا سریع برگرده ولی نوبتم شد و واکسن تو رو زدن .انقد جفتمون باهم گریه کردیم که صدای اون خانوم دراومد و منو دعوا کرد.بابا اومد ما رو برد خونه خیلی هم ناراحت بود از اینکه تو اذیت شدی.حالت خوب بود تب نکردی .عصر رفتیم خونه عمه که دم دمای صبح بود که یکم تب کردی و پاشویه کردیم و قطره دادیم تا بعد یه ساعت تبت کم شد و خوابیدی . روز بعدش اومدیم خونه و تو خوابیدی تا عصر که سرحال شدی ولی من کسل و کلافه بودم . وزنت۶کیلو ۸۰۰گرم . دور سرت۳۹ . قدت ۵۹ سانتیمتر بود.
25 مهر 1400

اولین مسافرت سه نفره

بابا روز بعد تولدش برای کیش بلیت گرفت که ما رو ببره یه دوری بده.خیلی خوش گذشت.انقد دختر خوبی بودی اصلا اذیت نکردی همه جا میبردیمت ولی گریه نمیکردی.خیلی به یاد موندی شد اون سفر کلی هم عکس گرفتیم  ...
25 مهر 1400

اولین حضورت تو تولد بابات

۲۱مهر تولد بابا بود میخواستم سوپرایزش کنم از قبل کادوشو گرفته بودم و کارا رو انجام داده بودم و کیک گرفتم.صبح که بابا رفت سرکار سریع نهار گذاشتم و خونه رو تزیین کردم .نزدیک ظهر تو رو همسایه طبقه پایین برد که من کارا رو سریع انجام بدم. وقتی بابا از سرکار اومد کلی سوپرایز و خوشحال شد و تو هم اولین کیک زندگیتو دیدی و از خامه اش یکم خوردی. ...
25 مهر 1400

اولین خنده صدادار و از ته دلت

تو چهارماهگیت رفته بودیم شیروان پیش دوستای خوابگاه من یه شب .صبح روز بعدش نزاشتی سارا و سمانه تا ظهربخوابن میخواستی باهات بازی کنن .اونجا برای اولین بار یا صدا و از ته دل برای دلقک بازی‌ای سارا میخندیدی ولی تا سمانه برداشتت لب برچیدی و گریه کردی ...
25 مهر 1400

اولین محرم و حرم

اولین محرم رو تجربه کردی با اینکه نشد بریم شبها هیئتولی بازم هم حرم بردیمت هم شب عاشورا رفتیم هیئت.من هنوزم از بابت تو خداروشکر میکنم و ممنونم که برام موندی. ...
25 مهر 1400

سه ماهگی

تو سه ماهه شدی و هرروز بزرگتر و تپل تر از قبل و به شدت به من وابسته شده بودی.بابا بینهات دوست داره و نمیتونه دور ازت باشه تو هم حالا بابا رو میشناسی بابایی شدی.خداروشکر جواب اکو قلبت هم اومد و اون حفره ها دومی هم بسته شد. من و بابا با هم بحث داریم بخاطر سوراخ کردن گوش هات ولی بابا نمیزاره میگه دخترم اذیت میشه. ...
25 مهر 1400

اولین قهر

شاید باورت نشه ولی اولین قهر کردنت تو سه ماهگی با بابات بود .داشتین بازی میکردین منم میخواستم نذری برای محرم بپزم از بابات خواستم برام قابلمه بزرگ بیاره اونم تو رو گذاشت زمین و رفت آورد ولی تو دیگه بغلش نرفتی حتی بیرونم بردت گریه کردی و برگردوندت .کلی ناتو کشید تا باهاش آشتی کردی و رفتی بغلش. دومیش قدرت با مامانی بود یعنی مامان بابا .بخاطر اینکه وسط بازی باهات رفت برات سپند دود کنه. سومیش هم با خودم قهر کردی.
25 مهر 1400

دوماهگیت و واکسن

چون من و تو و بابایی تو یه شهر دور از بقیه زندگی می‌کنیم زیاد کسی نیست کمکمون کنه تو نگهداریت .الان که دوماهه شدی واکسن پنج گانه رفتیم برات زدیم .انقد گریه کردی وقتی واکسنتو زدن که منم پابه پات گریه میکردم.بابا حسابی ناراحت بود ولی برای سلامتیت واجب بود عزیزکم. اصلا روزای واکسن زدنتو دوست نداریم.خداروشکر بعدش نه تب کردی نه گریه.تازگیا خواب شبت خوب شده و دیگه شب بیداری نداری همینم باعث شده یکم من بتونم بخوابم و روزا سرحالتر باشم برای رسیدگی بهت. الان وزنت ۴کیلو۲۰۰گرم شده . دور سرت ۳۶ و قدت۵۵ سانتی متر شده. جواب چکاب چشم پزشکیت هم خوب بود چشمت کامل شده و دیگه مشکلی نداری.یکی از حفره های قلبتم بسته شده. ...
25 مهر 1400

چهل روزگی و حمام

اولین حمام رو تو بیمارستان روز دوم تولدت رفتی  دومین حمام رو روز دهم تولدت رفتی خونه مامانجون یعنی مامانه من ولی یه حمام چهل روزگی داشتی که خونه خودمون بردیمت.  حمام رو خیلی دوست داشتی و همیشه آروم بودی البته تا وقتی به صورتت کار نداشتیم .😁😁😁 ...
24 مهر 1400

افتادن بندناف و ورم ناف

بندنافت ۱۰ روزگیت افتاد ولی انقد که زور میزدی باعث شد نافت ورم کنه هرچی هم می‌بستیم فایده نداشت کلی دکتر بردیمت ولی همه گفتن خوب میشه خیلی ترسیده بودیم ولی خداروشکر تا بزرگتر شدن و وزن گرفتنت تو سه ماهگی برطرف شد
24 مهر 1400